نويسنده? «الاتقان» و به پيروي از وي نويسنده? «الوسيلة الادبية» معتقدند كه در قرآن كريم، كاربرد جناس تام، فقط در دو مورد، خلاصه ميشود: اوّلين جا در سوره? روم:«يوم تقوم السّاعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة» (روم، 30/55)1 و دومينجا در سوره? نور: «… يكاد سنابرقه يذهب بالابصار. يقلّب اللّه اللّيل و النّهار إنّ في ذلك لعبرة لاولي الابصار» (نور، 24/43، 44)2
اين سخن بر فرض كه درست باشد، اهميّت چنداني ندارد و مهم نيست كه مثلاً آيا در قرآن جناس تام آمده است يا خير، زيرا جناس تام نوع كم كاربردي از انواع جِناس است و حال آنكه جناس تنها يكي از «آرايههاي بديعي» است و آرايههاي بديعي در راستاي تحققيافتن موسيقي كلام و به منظور شيوايي سخن ميباشد، كه اين موسيقي به گونهاي كاملتر در قرآن كريم يافت ميشود.
امّا آنچه كه باعث اهميت اين موضوع ميشود و آن را شايسته پژوهش مينمايد، از سويي، ارتباط اين بحث بلاغي با قرآن است و از سوي ديگر بعيد به نظر ميرسد كه قرآن با اين گسترش معنايي و لغوياش فقط به كاربرد دو مثال از جناس تام، بسنده كرده باشد.
زيباييهاي گفتاري، پيش از آنكه جامه و شكل نامهاي «دانش بديع» را به خود بگيرد، در كلام شيواي عرب و در قرآن كريم، يافت ميشوند.
بهطور كلي هر علمي، آن چيزي را كه وجود دارد، بررسي و طبقهبندي ميكند و بر هر قسمي از آن نامي مينهد و من گمان نميكنم كه اين دو علم [بيان و بديع] انواع آن زيباييها را دربرگيرد.
زيبايي جناس تام ـاگر تكلّف، هدفش را به تباهي نكشاندـ در اين است كه ذهن را به سوي دو معناي مختلف ميكشاند كه واژه در يك معني ذكر شده و در معناي ديگر تكرار ميشود. بنابراين از جهت معني، دو كلمه و از جهت لفظ، يك كلمه است و آشكار است كه جناس مقبول معمولاً در الفاظِ مشترك، يافت ميشود.
آنگونه كه برخي در جناس تام شرط دانستهاند كه نبايد يكي از دو معني، مجازي باشد، چنين نيست و تا زماني كه نقطه? اوج در كنار هم قرار گرفتن دو لفظ با معاني مختلف باشد، دليلي ندارد كه هر دو معني، حقيقي باشند و يا يكي حقيقي و ديگري مجازي باشد، كه در هر دو صورت باز هم پيچيدگي ذهني وجود دارد و چه بسا اين شرط كه ايشان بدان پايبندند، عرصه? وسيعي از مثالهاي جناس تام را كه در قرآن به كار رفته، تنگ كرده باشد؛ و حتي با وجود چنين شرايطي، علاوه بر آنچه كه آنان ذكر كردهاند، نمونههايي از جناس تام در قرآن وجود دارد، كه به راستي معلوم نيست، چگونه آن نمونهها بر آنان كه اهل دقت و كاوشگري و توجه كامل به قرآن كريم هستند، پنهان مانده است.
ايشان جناس تام را به دو بخش تقسيم ميكنند كه اگر جناس، بين دو لفظِ هم نوع قرار گيرد، مانند اينكه هر دو اسم و يا هر دو فعل باشند، آن را «متماثل» و گرنه «مستوفي» گويند. و از هر يك از اين دو نوع جناس در قرآن كريم، مثالهايي وجود دارد. از آشكارترين مثالها براي جناس «مستوفي»، سخن خداوند متعال، در سوره? «انفال» است: «… إن يعلم اللّه في قلوبكم خيراً يؤتكم خيرا ممّا أخذ منكم» (انفال، 8/70).3
در اين آيه اوّلين «خير» اسم است و دومين آن «افعل تفضيل» ميباشد.
امّا مثال دوم در سوره «مؤمنون» است، كه خداوند پس از اينكه وجود شريك را براي خود نفي ميكند ميفرمايد: «إذاً لذهب كلّ اله بما خلق و لعلا بعضهم علي بعض…» (مؤمنون، 23/91)4 جناس بين فعل «علا» و حرف جر «علي»، جناسي تام و آشكار است و دخول لام تأكيد بر سر فعل از جناس بودن «علا» نميكاهد و نقض غرض نيست؛ چرا كه اين لام به مانند فاي عطف و الف و لام تعريف است كه ميبينيم در نمونههايي كه بديعيان ذكر ميكنند بر يكي از طرفين جناس داخل ميشود.
امّا كاربرد جناس «متماثل» در قرآن كريم، زياد است و نمونههاي فراواني دارد. اكنون برخي از آنها را در اينجا ذكر ميكنيم تا خواننده محترم خود قضاوت كند و گمان نميكنيم خواننده گرامي در همه اين مثالها با ما به مخالفت بپردازد، گرچه ممكن است در برخي موارد مخالف باشد.
از جمله? اين مثالهاست: آيه? 17 سوره? انفال: «و ما رميت اذ رميت و لكنّ اللّه رمي و…»5 [كه در اين آيه رميت دو بار تكرار شده است] و همانا كه «رميت» نخستين با «رميت» دوم هم معنا نيست زيرا اوّلي منفي است و دومي مثبت است و اگر چنين باشد اين عمل، حمل امري تناقضگونه و محال بر قرآن كريم است. پس به ناگزير معناي واژه نخستين «اصبت» است و واژه دوم بنابر ظاهر واژه، به معناي «رميت» است كه بر پرتاب سنگريزهها يا خاك بر صورت مشركان در جنگ بدر به دست پيامبر(ص) اشاره دارد كه منجر به شكستشان شد. پس «رمي» به معناي «پرتاب» از جانب پيامبر است و «رمي» به معناي «اصابت» به چشم مشركان تا هنگامي كه شكست خوردند، از جانب خداوند است. بنابراين واژگان يكساناند امّا معني آن دو مختلف است.
در حقيقت اين مثال، بخش گستردهاي از انواع جناس تام در قرآن كريم را فرارويمان ميگشايد و آن آياتي است كه در آنها، خود فعل يا خود شيء در يك زمان به خالق سبحان و مخلوق نسبت داده ميشود، زيرا روشن است كه نميتواند در دو حالت با واژگان يكسان، معني يكي باشد.
همانگونه كه در قرآن از زبان عيسي? در روز قيامت چنين آمده است كه او از دعوت مردم به پرستش خودش و مادرش بري است: «… إن كنت قلته فقد علمته تعلم ما في نفسي و لا اعلم ما في نفسك…» (مائده، 5/116)6 دو كاربرد واژه «نفس» در اين آيه، از اين جهت كه آيا نسبت اين واژه به عيسي(ع) است يا به خداي سبحان، از دو معناي مختلف برخوردار است اگرچه ميتوان اختلاف در ضماير متصل را راهي براي خارج دانستن اين مثال از زمره جناس تام دانست.
هنگامي كه مثالهاي آشنا را برشماريم، مثال ديگري در سوره? «الرحمن» مييابيم آنجا كه خداوند ميفرمايد: «و السّماء رفعها و وضع الميزان. الاّ تطغوا في الميزان. و أقيموا الوزن بالقسط و لا تخسروا الميزان» (الرحمن، 55/7ـ 9)7 شگفتآور است كه فردي همچون «زمخشري» از واژه? «ميزان» در سه مورد فقط يك معني را فهميده است و اگر آنرا گسترش داده بود، تمام معيارها در كيل و وزن و… را در بر ميگرفت. امّا فرهنگ واژگان، يكي از معاني «ميزان» را، «عدل» ذكر ميكند و برخي از مفسّران ديگر نيز به اين نظريه گرويدهاند، از جمله؛ «آلوسي» در «روح المعاني» و «ابوحيان» در «تفسير البحر المحيط»، «وضع الميزان» را به معناي «شرع العدل» تفسير كردهاند و اين دو آيه را از مثالهاي ناب براي جناس تام، برشمردهاند، اگرچه معناي «ميزان» در دو موضع ديگر، يكي باشد. اما بهتر اين است كه در اين سه آيه، با هم متفاوت باشند پس در اين صورت معني «ميزان» در آيه? اول، به معني «قانون» است كه كارها و احكام در اجتماعات بدان سنجيده ميشود.
آيه? 25 سوره? حديد بر مدعاي ما حكم صحت مينهد كه: «لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم النّاس بالقسط و…»8 وجود «انزلنا» در اين آيه، همچنين عطف واژه? «ميزان» بر «كتاب» و نيز به دليل اينكه «قيام الناس بالقسط» مطلق ميباشد، روشن ميشود كه مراد از ميزان در اينجا، آن وسيله مشهور [ترازو] نميتواند باشد. و امّا در آيه? 7 سوره? الرحمن بر اين اساس، «ميزان» مصدر ميمي است و به معني وزن يا تقدير و حكم ميباشد و در فرهنگ واژگان از جمله معاني «ميزان»، «مقدار» آمده است و از جمله معاني «مقدار» است «قدر»، به معني قضا و حكم، پس آيه? فوق چنين ميشود كه «الاّ تطغوا في القضاء و الحكم».
امّا واژه? «ميزان» در آيه? سوم، در معناي معروف خود بكار رفته است و نهي از نقصان و كمي در ميزان، نهي از گردنكشي در آن است (كم فروشي)، زيرا كه معامله كردن با «ميزان»، عملي است طرفيني كه اگر در يك طرف قسط محوريت نداشته باشد به طرف ديگر زيان رسيده است و نوعي گردنكشي است.
اين، گونهاي از فهم آيات شريف و تفسير آنها ميباشد، تفسيري كه با حكم كردن خداوند در آيات اوّل سوره? هود، همسو است.
بخش عظيمي از «جناس تام» در قرآن وجود دارد كه ديگران بدان توجه نداشتهاند و آن جناس بين حروف و نامهاي مبني است.
حرف و اسم مبني در زبان عربي، داراي معاني متعدد است، پس اگر واژهاي بيش از يك معني داشت، جناس تام ميشود البته به علت كوتاهي اين نوع از كلمات و كمي حروف آن براي تحقق يافتن حسن بديعي آن، شروطي مفروض است مثل: شرط گسستگي. از اين رو حرف لام در آيه? شريفه 33 سوره? «حجر»: «قال لم اكن لا سجد لبشر»9 مصداقي براي «جناس تام» نميباشد.
تقارب و نزديكي هم، يكي ديگر از شروط است. پس «ما» شرطيه و «ما» نافيه در آيه? شريفه «و ما انفقتم من نفقةٍ او نذرتم من نذر فانّ اللّه يعلمه و ما للظّالمين من انصار» (بقره، 2/27)10 مثال آشكاري براي جناس تام نيست به دليل طول فاصله بين آن دو.
پس اگر كمي جستوجو كنيم، از اين نوع جناس مثالهايي خواهيم يافت كه كم هم نيستند. برخي از آنها عبارتند از: «قلتم ما ندري ما السّاعة» (جاثيه، 45/32)11 «ما قلت لهم الاّ ما امرتني به» (مائده، 5/117)12 «إن اريد الاّ الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الاّ باللّه» (هود، 11/88).13
پس اگر به قسمت اول اين مثال، آنچه را كه پيش از آن در همين آيه آمده است، بيفزاييم، نمونه زيبايي را مييابيم كه «ما» در آن سه مرتبه به سه معناي گوناگون آمده است: «و ما اريد ان اخالفكم الي ما انهاكم عنه إن اريد الاّ الإصلاح ما استطعت».
از مثالهايي كه با ورود «مَن»، دو معناي مختلف به دست آمده و در نتيجه جناس تام به وجود آمده است سخن خداوند در اين آيه است كه: «يؤتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيراً كثيراً» (بقره، 2/269).14
«مَن» در بخش نخستين، «مَن» موصوله و در دومين بخش، «مَن» شرطيه است. و در اين مثالها ما از دو شرط پيش گفته پيروي كرديم و از آنچه كه در آن شرط گسستگي، فراهم نشده است، دوري گزيدهايم مثل اين مورد كه در سوره? بقره است: «فاذكروا اللّه كما علّمكم ما لم تكونوا تعلمون» (بقره/239)15 كه در اين آيه «ما»ي مصدريه به حرف كاف، متصل شده است. و در آيه 15 سوره? كهف: «فمن اظلم ممّن افتري علي اللّه كذبا»16 يا در آيه 22 سوره? «سجده» كه «و من اظلم ممّن ذكّر بأيات ربّه ثمّ أعرض عنها».17
در آيه نخستين «من» استفهاميه به «فاء» متصل شده است و حرف جر «مِن» در «مَن» موصوله در آن دو آيه، در هم ادغام شدهاند، پس در لفظ و معنا به يك كلمه تبديل شدهاند و از اين نوع جناس در قرآن، به فراواني يافت ميشود.
اگر ما اختلاف معنا را براي واژه? تكراري بپذيريم كه ركن اصلي «جناس تام» هم همين است، از اين عمل بخش ديگري از جناس فرارويمان نمايان ميگردد به اين نحو كه كلمهاي با معنايش، در اختلاف است امّا نه اختلاف با نوع كلمه (مانند مثالهاي گذشته) امّا با اختلاف در مرجع و مفهوم كلمه و اگر واژه باقي بماند، در حقيقت همان كلمه است.
سخن خداوند متعال در سوره? «الرحمن» را ميتوان به عنوان يك مثال از مقوله جناس به حساب آورد: «هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان» (الرحمن، 55/60)18، واژه «احسان» در اين دو كاربرد، داراي يك معني يكسان نيست بلكه نخستين واژه، «احسان» از جانب بنده است در مقام عمل، و امّا دومين واژه، «احسان» از جانب خداوند در مقام پاداش است.
پس اوّلي، به معني اتقان و اخلاص براي خدا در مقام عمل است و دومي به معني اكرام و اعطاي ثواب به بندگان ميباشد. و اين مثال زيبايي از مثالهاي «جناس تام» است.
مانند اين آيه كه در سوره? «برائت» آمده است:
«و منهم الّذين يؤذون النّبيّ و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يؤمن باللّه و يؤمن للمؤمنين و…» (توبه، 9/61).19 پس «اُذُن» نخستين، با «اذن» دوم از جهت دلالت و معنايي كه هر يك از آنها در جايگاهشان در آيه افاده ميكنند، فرق ميكند. نخستين كاربردش افاده «ذم» ميكند كه منافقان را سزد و دومي، افاده? «مدح» ميكند كه شايسته خداوند منزه است و آنرا با اضافه كردن واژه اذن به خير، آشكارا نمايانده است. همچنين نخستين «يؤمن» با دومين «يؤمن» از جهت معنا متفاوت است و اگرچه اختلاف آن دو ناشي از حرف جر پس از آنهاست، چونكه ايمان به خدا غير از ايمان براي مؤمنان است؛ پس اگر مراد ما از ايمان، جوهر و اصل آن باشد نه عَرَض و فرعش، اين يكي از جالبترين مثالها در باب جناس تام ميباشد.
اينها، نمونههايي بود كه بهعنوان توضيح آورده شد ـ نه به عنوان حصر ـ و نظرات درباره آنها با اختلاف در معيارها، تغيير خواهد يافت امّا به هر حال براي تمام خوانندگان با اختلاف در معيارهايشان، نمونه جديدي، آشكار خواهد شد و آن قضيهاي را كه برخي از انديشمندان عرب و از آن ميان نويسنده? كتاب «الوسيلة الادبية» و «الاتقان» مبني بر كمي «جناس تام» در قرآن مطرح كردهاند، نقض ميكند. 20
1. و روزي كه رستاخيز برپا شود، مجرمان سوگند ياد ميكنند كه جز ساعتي [بيش] درنگ نكردهاند؛ [در دنيا هم] اين گونه به دروغ كشيده ميشدند.
2. نزديك است روشني برقش چشمها را ببرد. خداست كه شب و روز را با هم جابجا ميكند قطعاً در اين [تبديل] براي ديدهوران [درس] عبرتي است.
3. اگر خدا در دلهاي شما خيري سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما عطا ميكند و بر شما ميبخشايد و….
4. اگر جز اين بود، قطعاً هر خدايي آنچه را آفريده [بود] با خود ميبُرد و حتماً بعضي از آنان بر بعضي ديگر تفوق ميجستند….
5. و چون [ريگ به سوي آنان] افكندي، تو نيفكندي، بلكه خدا افكند….
6. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را ميدانستي آنچه در نفسِ من است تو ميداني و آنچه در ذات توست من نميدانم….
7. و آسمان را برافراشت و بنهاد ترازو را، كه سركشي نكنيد در سنجش، و بپاي داريد سنجش را به داد و نكاهيد از آن.
8. به راستي [ما] پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنها كتاب و ترازو را فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و….
9. گفت: من آن نيستم كه بشري كه او را از گلي خشك، از گلي سياه، و بدبو، آفريدهاي، سجده كنم.
10. و هر نفقهاي را كه انفاق، يا هر نذري را كه عهد كردهايد، قطعاً خداوند آن را ميداند، و براي ستمكاران ياوري نيست.
11. گفتيد: ما نميدانيم رستاخيز چيست و….
12. جز آنچه مرا بدان فرمان دادي [چيزي] به آنان نگفتم و….
13. من نميخواهم در آنچه شما را از آن باز ميدارم با شما مخالفت كنم [و خود مرتكب آن شوم]. من تصدي جز اصلاح [جامعه] تا آنجا كه بتوانم، ندارم و توفيق من جز به [ياري] خدا نيست.
14. ] خدا] به هر كس كه بخواهد حكمت ميبخشد، و به هر كس حكمت داده شود، به يقين، خيري فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان؛ كسي پند نميگيرد.
15. خدا را ياد كنيد كه آنچه نميدانستيد به شما آموخت.
16. پس كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بندد؟
17. و كيست بيدادگرتر از آن كسي كه به آيات پروردگارش پند داده شود [و] آنگاه از آن روي برگرداند؟…
18. مگر پاداش احسان جز احسان است؟
19. و از ايشان كساني هستند كه پيامبر را آزار ميدهند و ميگويند: «او زود باور است» بگو: گوش خوبي براي شماست، به خدا ايمان دارد و [سخن] مومنان را باور ميكند و….
20. نوشته فوق برگرداني از «الجناس التام في القرآن» نوشته «استاد محمد احمد الغمراوي است كه در مجموعة الرساله» سال 21، شماره 1018، شركة النور، بيروت، به چاپ رسيده است.